torsdag 5 juli 2007

Zoyaokhakesabz

گنه كردم گناهي پر ز لذت درآغوشي كه گرم و آتشين بود گنه كردم ميان بازواني كه داغ و كينه جوي و آهنين بود در آن خلوتگه تاريك و خاموش گنه كردم چشم پر ز رازش دلم در سينه بي تابانه لرزيد ز خواهش هاي چشم پر نيازش در آن خلوتگه تاريك و خاموش پريشان در كنار او نشستم لبش بر روي لبهايم هوس ريخت گنه كردم گناهي پر ز لذت درآغوشي كه گرم و آتشين بود گنه كردم ميان بازواني كه داغ و كينه جوي و آهنين بود در آن خلوتگه تاريك و خاموش گنه كردم چشم پر ز رازش دلم در سينه بي تابانه لرزيد ز خواهش هاي چشم پر نيازش در آن خلوتگه تاريك و خاموش پريشان در كنار او نشستم لبش بر روي لبهايم هوس ريخت ز اندوه دل ديوانه رستم فروخواندم به گوشش قصه عشق ترا مي خواهم اي جانانه من ترا مي خواهم اي آغوش جانبخش ترا اي عاشق ديوانه من هوس در ديدگانش شعله افروخت شراب سرخ در پيمانه رقصيد تن من در ميان بستر نرم بروي سينه اش مستانه لرزيد گنه كردم گناهي پر ز لذت كنار پيكري لرزان و مدهوش خداوندا چه مي دانم چه كردم در آن خلوتگه تاريك و خاموش *Forogh Farokhzad*

Inga kommentarer: